loading...
واسه اخرین بار تموم
غریبه بازدید : 64 2016/10/06 نظرات (0)
هفت ماه گذشت هفت ماه گذشت از روزی که از بیمارستان برگشتم نه یک زنگ نه یک پیام همه منو فراموش کرده بودن از ادمایی که واسه یک چیز کوچیک التماسمو میکردن تا اون پسر و دختری که ازدواجشون بسته به کار من بود تا وام عروسیشونو بندازم جلو . اره کار سختی نبود کار حرومی هم نبود فقط تکلیفی بود که تو راه مدرسه واس انجامش میدادم . یا بگم از نیمباز اون ایدی خورا یا پول خورای نسناس . اره اینجور بود تو واقعیت هیچی نبودیم ولی تو مجازی . . . حرفی در مورد مجازی ندارم که واسه من خلاصه شده تو یه واتس اپ و تلگرام که الان یه هفتس کسی بم یه پیام خشک و خالی هم نداده . اها شماره یه دخترو دارم به نام فاطمه همون چادر به سر که الان شده کلبه اف 1 ولی فقط میخندم به عکس پروفایلش که همش انلاینه و عکس از همه چی میزاره . من که نه پیامی بش میدم نه جواب پیام هاشو فقط میدونم دانشگاه ازاده و گرفتار . خوب این که هیچی مثل یه گالری عکسه که هر روز یه عکس میزاره منم نگاه میکنمو کارای روز مره . اوووم این که این ولی فامیل هم هست اوناهم هر روز نه ولی یکی دو روزی یه عکس میزارن اونم نگاه میکنم . رفیقامم شمارشونو از تلگرام در اوردم اونا همخو همه خدمتن وقتی هم وقت ازاد پیدا میکنن میدن مغزو رسما به باد . خوب دیگه همین . کار دیگه ای تو نت انجام نمیدم همین نگاه پروفایل ملت میکنم میخندم . یه ادم هم تو زندگی ما بود یادش بخیر مهگلی صداش میکردم . این اواخر نم چش شد که با ما به هم زد ولی خودشو نمیدونم ولی هم خودم هم رفیقام میدونستن چند سال یکی رو داشتم و داستان جدی بود . مسخره نمیکردن ولی همیشه حرفم تو زبونشون بود . اون روزا بیخیال تر از الان بودم درسته من بجایی نرسیده بودم و تا موقعی که به جای مناسب میرسیدم وقت ازدواج مهتاب هم گذشته بودو . باید حدس میزدم دانشگاه ازدواج کردن چیزایی نبود که با من رقم بخوره از من بیرون کشید ولی نفهمید کشیدن یادش از ذهن و قلب ما کار هر خر نیست خرمن کوفتن . اره دیگه . شماره باباش هنوز تو تلگرامم ذخیرس هر روز هم انلاینه . بازنشستس حال میکنه . همینظور که دخترش کرد مارو . اووووووم نمیدونم چی شد من با باباش حرفیدم دیگه ترکید . نمیدونم چی شد منم ترکیدم رفتم تو کما چند ماهم رو تخت تو خونه بودم . هی میگن چیزی یادت میاد از اون دنیا؟ میگمشون بابا چرته تو عکسایی که از من گرفتین سلفی گرفتم این کارو اون کارو کردم چرا هیچی یادم نمیاد از زمان تصادف فقط لحظه زمین خوردنو یادمه با مرخص شدن که به بابام گفتن چون گواهینامه نداشته بیمه بش تعلق نمیگیره و 12 ملیونو بیمارستانو خودش داد . هنور که هنوزه میگن تو معجزه ای اخه کی با ضریب هوشی 2 میره تو کما بعد یه هفته ای برمیگرده سالم . خلاصه انگار فقط داستان از این قرار بود که مهتاب از ذهنم بره ولی نرفت . نرفت و شد بهترین و بدترین برخورد من با اولین و اخرین دختر . به خودم گفتم یروز که تنها بود بچش هم رو دوشش . نگاش کنم . اون روز بش میگم این قرار بود بچه من باشه اخرین روز زندگیمه اون روز اگه اون دفعه سالم موندم مثل زن دایی بابام 8 ماه تو کما برم که موها زیر بغلم اندازه موها سرم بشن بوووووووع . مهتاب بچه دار شه ....... من دوباره برم تو کما . وای چه شود روحم جا به جا شد حالمم به هم خورد بوووووع . خوب داستان از این قرار بود و منم تنها تر از روز پیش.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 18
  • بازدید کلی : 4,141